چپ راديکال و تابوى "حزب رهبر – حزب سازمانده"
در نقد بحث اخير حميد تقوائى
سياوش دانشور

مطلبى از رفيق حميد تقوائى در انترناسيونال شماره ٢۵٩ تحت عنوان "حزب و سازماندهى حزبى٬ در نقد حزب- پروسه" منتشر شده است.

اين يادداشت تلاش دارد مسائل واقعى و معضلات عملى که به طرح اين بحث منجر شدند را بررسى کند و به جوانبى از صورت ظاهر همين بحث و تقابل آن با نگرش و تئورى تحزب کمونيستى کارگرى بپردازد.

مسئله چيست؟
هر کسى که تاريخ مجادلات سياسى درون حزب کمونيست کارگرى را در دوره هاى مختلف دنبال کرده باشد٬ و حتى هر کسى که از اين سوال قديمى چپ يعنى اجتماعى شدن احزاب کمونيستى و روشها و تجارب تاکنونى متناظر با آن مطلع باشد٬ نميتواند صورت ظاهر طرح مسئله را آنطور که حميد تقوائى مطرح ميکند قبول کند.

حقيقت اينست که معضل قديمى ح ک ک دوباره در مقابلشان قد علم کرده است. ناچارند که جوابگو نبودن و در موارد زيادى نادرست بودن سياست و پراتيک شان را برسميت بشناسند. صف کشيدن واقعيات جان سخت و سوالات اساسى در مقابل فعالين اين حزب٬ همزمان مشاهده بى تاثيرى يا کم تاثيرى مفرط در جنبشهاى کليدى جامعه و بويژه جنبش کارگرى٬ جواب ندادن تبليغات و تمجيد از خود بجاى عمل واقعى سازمانگرى و رهبرى٬ عوارض جانبى و آوار سياسى و حزبى چنين سياستهائى٬ و در يک کلام قبول دو فاکتوى صورت مسئله اى است که تاريخى قديمى دارد و هر بار گرايش چپ راديکال با روشهاى خود از پذيرش نفس آن سرباز زده است. اينجا بايد مرورى فشرده به تاريخ طرح اين بحث و مقاطع آن و همينطور نشان دادن پيوستگى اين ديدگاه براى کمونيسم کارگرى کرد تا تفاوتها و تقابلها با چپ راديکال عموما و اين بحث حميد تقوائى خصوصا روشن تر شود.

"تابوى حزب سازمانده – حزب رهبر"
مباحث کمونيسم کارگرى در درون حزب کمونيست ايران از مشاهدات واقعى شروع شد. آنزمان حزب کمونيست ايران بزرگترين سازمان چپ و بستر اصلى چپ راديکال ايران بود. سازمان کردستان حزب کومله در کردستان يک جريان اجتماعى بود. اما اين سوالات واقعى مطرح شد که "چرا ما کمونيستها تا اين حد بى تاثيريم؟ کسانى که قرار بود سازمانده باشند و تغييرات راديکال و ريشه اى جهان را در دستور کار خود قرار داده بودند٬ چرا از پس يک مشت آخوند و بچه حاجى برنيامدند؟ چرا آنها توانستند کرور کرور بهترين کمونيستها و مبارزين طبقه کارگر را قتل عام کنند و مابقى را يا زندانى کنند و يا به سر مرزها برانند؟ چرا سازمانى که بخودش ميگويد کمونيست در آن کارگر کيميا است؟ چرا اين حزب بجاى اينکه در شهر و در متن اعتراض کارگرى شکل بگيرد و نبض اش با آن بزند٬ برعکس شهر در خدمت تدارکات نيروى پيشمرگ است؟ و ..."

همان زمان توجه کليدى و محورى به ايجاد حزب در شهرها و برگشتن همه سرها به طرف کارگر و اعتراض ضد سرمايه دارى کارگر٬ سازماندهى آن٬ جلب رهبران و فعالين سوسياليست و کمونيست طبقه و حل معضلات فکرى و عملى آنان٬ و بدنبال آن کوهى از مطالب بطور مشخص توسط منصور حکمت دراين جهت طرح شد. مباحثى که در همان مقطع موجد روى آورى طيفى از رهبران کارگرى به حزب شد. مباحثى که نتيجه اش برپائى مراسمهاى اول مه در کردستان در اوج اختناق بود. اما پبشبرد اين بحثها با رويدادهاى سياسى مهم دنيا مانند چشم انداز سقوط بلوک شرق٬ که در گزارش اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم در کنگره سوم حزب کمونيست ايران توسط منصور حکمت به آن پرداخته شده بود و طولى نکشيد که همه آن پيش بينى ها و پيامدهاى آن بوقوع پيوست٬ دچار وقفه شد. اين وقفه با سقوط بلوک شرق و مسائلى که بفوريت پيشاروى کمونيسم کارگرى قرار گرفتند بيشتر شد. رويدادهائى مانند پايان جنگ ايران و عراق و تاثيرات آن بر موجوديت حزب کمونيست ايران و کومله در کردستان٬ حمله آمريکا به عراق بدنبال اشغال کويت٬ بقدرت رسيدن طالبانى و بارزانى در کردستان عراق زير چتر هوائى آمريکا٬ تاثيرات اين رويدادها در حزب کمونيست ايران و برافراشته شدن پرچم ناسيوناليسم کرد٬ وحدت تاکتيکى جناح هاى راست و سانتر حزب در مقابل گرايش کمونيسم کارگرى در کنگره سوم٬ حاد شدن مباحثات برسر هويت و سيماى حزب کمونيست٬ و مصافهاى کمونيسم در دنياى بعد از جنگ سرد٬ نهايتا به جدائى گرايش چپ و تشکيل حزب کمونيست کارگرى منجر شد.

اين ديدگاه و تز منصور حکمت که اين حزب بايد حزب کارگرى باشد و رهبريش را اساسا بايد رهبران سوسياليست و کمونيست طبقه تشکيل دهند٬ اين فراخوان که کارگران حزبتان را فتح کنيد٬ به ترجيع بند هر تبليغ کمونيستى کارگرى تبديل شد. اين مباحث در حزب کمونيست کارگرى در سطوح ديگرى پيش رفت. آنچه که منصور حکمت در اولين سمينارها و بحثهاى کمونيسم کارگرى گفت و نوشت در آخرين سخنرانى اش در پلنوم چهارده حزب کمونيست کارگرى تکرار ميکند. تاکيد بر شيفت از "حزب مبلغ و مروج" به "حزب سازمانده – حزب رهبر"٬ گسست کامل از ميراث چپ راديکال و غير کارگرى و تبديل به حزب سياسى دربرگيرنده کارگران کمونيست و سوسياليست٬ در مباحث مختلف منصور حکمت يک انسجام درونى و دورانى در مباحث کمونيسم کارگرى است. اين راه اجتماعى شدن حزب بعنوان حزب سياسى کارگران در جدال قدرت سياسى بود که توسط منصور حکمت پيشنهاد ميشد. اين بحثى است که رئوس پايه اى آن در سخنرانيهاى منصور حکمت در کنگره سوم٬ در قطعنامه اوضاع سياسى مصوب کنگره سوم که تصريح ميکند؛ "حزب کمونيست کارگرى ايران بايد به حزب سياسى کارگران و رهبر انقلاب مردم بدل شود"٬ در سمينارها و مباحث بعدى از جمله در "آيا پيروزى کمونيسم در ايران ممکن است"٬ و در آخرين توصيه هايش به رهبرى حزب در پلنوم چهارده حزب طرح شده است.

گرايش چپ راديکال در حزب نه در دوره حزب کمونيست ايران و نه بعدا در حزب کمونيست کارگرى اين بحثها را قبول نداشت. علنا با آنها مخالفت نميکرد اما کار خودش را پيش ميبرد. حزب را اداره ميکرد و به روتين کارى راضى بود. آکسيونها چاشنى کارهاى حزب بود و مقوله سازماندهى و استراتژيهاى سازماندهى حزبى و توده اى طبقه و گسترش حزب در متن اعتراض ضد سرمايه دارى کارگر برايش کمترين مسئله بود. همان سخنرانى پلنوم چهارده منصور حکمت٬ که اساس نگرش و متدولوژى و بينش و روش کار و تلقى از حزبيت و غيره رهبرى موجود حزب را به نقد ميکشد٬  متاسفانه بعد از درگذشت منصور حکمت کمترين جائى در مجادلات سياسى درون حزب و دو جناح بعدى آن پيدا نکرد. حتى رفقائى رجعت به اين بحث را و نفس انتشار آن را به ضرر رهبرى کنونى حزب ميديدند. اما٬ و مستقل از مسائلى که پيش آمدند٬ نفس صورت مسئله هرازچندگاه گريبان حزب را ميگرفت و بناچار روى ميز حزب مى آمد. مجادلات و استنباطات مختلف از دو بحث استراتژيک "حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه" از هر طرف٬ و چگونگى برخورد به سير رويدادها در ايران و نقش حزب٬ به هر مسيرى رفت بجز بازگشت به همان ديدگاههاى منصور حکمت و بجز بازگشت به چهارچوبى که در آخرين سخنرانيش در پلنوم چهارده حزب مطرح کرده بود. اين را همينجا تصريح کنم که چه کوروش مدرسى که سردمدار انشعاب ٢٠٠۴ بود و اخيرا بقول خودشان "قيام کردند" و چه حميد تقوائى که ديدگاههاى قديمى خودش را با الفاظ کمونيسم کارگرى تکرار ميکند٬ هر دو و هر کسى که طرفدار اين ديدگاهها است٬ حق دارند آنطور که ميخواهند کار کنند و سياست شان را آنطور که ميخواهند تبئين کنند. آنها ابدا مجبور نيستند که دنبال ديدگاههاى کمونيستى کارگرى منصور حکمت بروند. نکته اينجاست هر وقتى اين ديدگاهها در هر سطحى توسط اين دوستان طرح شده است٬ تلاش کردند اتوريته و مباحث منصور حکمت را پشتوانه مباحث خود کنند بدون آنکه اساسا حتى به سمت آن رفته باشند. در مقابل٬ براى کسانى که خود را هم خط منصور حکمت ميدانند٬ ترسيم مستدل تفاوت بنيادى اين ديدگاه ها با کمونيسم کارگرى الزامى ميشود.

و دراين متن است که بحث "حزب سازمانده – حزب رهبر" که چکيده نقد متدولوژيک-سياسى –سبک کارى کمونيسم کارگرى به چپ راديکال بود تابو شد و به کنارى زده شد و بحث اجتماعى شدن زير عناوين؛ "حزب توده اى کمونيستى " و "حزب و انقلاب و تعين بخشى و نقد حزب- پروسه" و غيره٬ تلاش دارد درد قديمى را پاسخ دهد بدون اينکه درمان آن را بشناسد و حتى طرف آن برود. امروز مجددا در حزب کمونيست کارگرى همين سوال مطرح شده است. در ميان اين حزب بالاخره اين سوال مطرح ميشود که مثلا اين اکس مسلم شدن اگرچه خيرهاى جانبى داشته است حتى يکنفر به حزب اضافه نکرده است٬ سهل است٬ ۵ نفر مسلمان واقعى نيامدند بگويند ديگر مسلمان نيستيم! در عوض خودمان "مسلمان سابق" شديم. اين که راه اجتماعى شدن نيست! لابد هر کسى خود را و حزبش را نگاه کند و سياست در ايران و موقعيت جنبشهاى اجتماعى را نگاه کند٬ ميپرسد چرا ما در ميان اين صدها اعتصاب و اعتراض کارگرى که اسم حزبمان بنام آنهاست نقشى نداريم؟ چرا هر محفل و هر ملى اسلامى و هر راستى گوشه اى براى خودش ميتواند کارى بکند اما اين کمونيستها که به سازمانده بودن هم شهرت دارند در اتاق انتظار نشسته اند؟ لابد انسان منصف دراين حزب لااقل از خودش و بغل دستى اش ميپرسد مگر فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى چه ميگفت؟ مگر آنها که از هر سو به "نمايندگان بورژوازى بزرگ" و "جناح ميليتانت ناسيوناليسم" و "محفل بى آينده" و چرندياتى مانند "همکار جمهورى اسلامى" منتسب شدند٬ دنبال آن نرفتند که ميگفتند؟ لابد از خود سوال ميکنند که حزب اتحاد کمونيسم کارگرى که در ابتداى کارش است و تعدادشان هم از ماها کمتر است٬ چرا هر لحظه و هر روز در هر گوشه ايران با کارگر و اعتراض کارگرى و نقد مستمر کمونيستى مشغول است اما بقيه منتظر نشسته اند؟

مستقل از ما٬ اين سوالات به هر شکلى طرح شوند واقعى است. حتى اگر کسى پيدا نشود و اساسا نه سوالى داشته باشد و نه ضرورتى ببيند که به مباحث پايه اى کمونيسم کارگرى رجوع کند٬ اين سوالات را واقعيات اجتماعى جامعه ايران در مقابلشان ميگذارد. آنها ناچارند بعنوان احزابى که به هر حال ادعائى دارند به اين سوالات کليدى پاسخ دهند. نکته اى که ما در اولين نشريه ضميمه فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى اشاره کرديم. ما تصريح کرديم که مستقل از ما٬ اينها سوالاتى است که دير يا زود گريبان حزب را ميگيرد و بهتر است بجاى جار و جنجال و کمپين مارک زنى به مخالفين سياستهاى مسلط٬ فکرى استراتژيک و سياسى بکنند. آنروز منافع خرد با تبليغات غير رفيقانه و پوک نگذاشت سرها به اينطرف برگردد و امروز اين سوالات دوباره خود را به سمينارهاى حزبى رسانده است. ظاهرا٬ و تاکيد ميکنم ظاهرا٬ صورت مسئله را زير فشار تبعات پاسيفيسم و بى تاثيرى پذيرفته اند اما حتى از بردن نام "حزب رهبر – حزب سازمانده" منصور حکمت و نگرش حاکم به آن استنکاف ميکنند! چرا؟ بخشا بدليل محاسبات فرقه اى! بدليل اينکه اگر بپذيرند آنوقت ناچارند که بگويند حق با فراکسيونيها بود. اگر آنروز هر ناحق و اتهام زشتى را به آنها نسبت داديم٬ پراتيک و سياست و موقعيت حزبى امروزشان نشان داد که حق با آنها بود. اين حتى بخش فرعى تر مسئله است. نکته ديگر اينست که حميد تقوائى ميخواهد با تئوريهاى خودش اين حزب را پيش ببرد و نيازى نميبيند که به منصور حکمت مراجعه کند. مشکل در هرحال برسر عنوان نيست٬ برسر سياست و خط مشى و پراتيک متفاوت است. مباحث کمونيسم کارگرى در تقابل بنيادى با سيستم چپ راديکال است. آنجا هم که صورت مسئله را قبول ميکنند٬ تلاش ميکنند که خود سوال و صورت مسئله را در سيستم چپ راديکال هضم کنند. و اين راه و سنت مقاومت تاريخى اين خط در مقابل کمونيسم کارگرى است. اين اتفاقى است که چه قبلتر در حزب کمونيست ايران و چه بعدا در حزب کمونيست کارگرى و حزب حکمتيست افتاده است. ضرورى است در مطلبى جداگانه به اشتراکات متدولوژيک و سياسى و سبک کارى اين دو جريان پرداخت.          

تاکيد من و تاکيد اين يادداشت اينست که صورت مسئله حزب کمونيست کارگرى و حزب حکمتيست در طرح اين مقولات همان نيست که ميگويند. تلاش آنها اينست که پشتوانه و اتوريته فکرى کمونيسم کارگرى را فرض بگيرند و در پاسخ به سوال مشخص اجتماعى شدن حزب٬ بجاى سياست و خط منصور حکمت٬ سياست و خط و راه حل چپ راديکال را بگذارند. تاريخ اين بحث را عوض کنند و با فرمولبنديهاى دلبخواهى و "درافزوده ها" شکاف عميق بين اين دو ديدگاه را هم بيارند. اين کار غير عملى است. کل سيستم فکرى اينها با ديدگاه منصور حکمت در بحث اجتماعى شدن حزب تفاوت ماهوى دارد و هر تلاش تاکنونى شان دراين قلمرو به کمترين نتيجه نرسيده است. آنها هيچوقت بطور واقعى و همه جانبه نه به بحث حزب و قدرت سياسى و نه حزب و جامعه و نه سياست سازماندهى کارگرى منصور حکمت نپرداختند. آنها اين "مواضع" را داشتند اما در هويت پراتيکى و سنت سازمانى و حزبى آنها کمترين نقشى نداشت. بى تحرکى و پاسيفيسم و در موارد زيادى بى ربطى مفرط به جنبشهاى واقعى در جامعه نتيجه همين است. دعواها برسر آرايش تشکيلاتى و غيره برسر همين است. انشعابات و جدائيها و خانه نشستن ها و مرخصى گرفتن ها و سکوت هاى طولانى کادرهاى درجه يک نتيجه و تبعات همين است. عدم شادابى و سردرگمى٬ و بجاى آن از خود متشکرى و با لحن متفرعن با اين و آن صحبت کردن نتيجه همين است. اين در پايه اى ترين سطح جدال تاريخى چپ راديکال با کمونيسم کارگرى است که خود را هرازچندگاه از عمق به سطح مى آورد و مسائل ديگرى دريچه بروز آن ميشوند. با اين مفروضات به تلقى حميد تقوائى از حزب و حزبيت و بحث حزب- پروسه و صورت ظاهرى بحث او ميپردازم تا روى اين شکاف تاريخى کمى نور بياندازم.

تحريف تاريخ
حميد تقوائى ميگويد؛ "در مورد سابقه این بحث  باید بگویم که اساساً از زمان قبل از پلنوم اخیر (پلنوم سی ام) بحث سازماندهی به مفهوم عمومی سازماندهی حزبی و غیر حزبی، در مرکز توجه حزب قرار گرفت و همزمان، در هیئت دبیران و دفتر سیاسی مطرح شد و در عین حال در پلنوم دو سمینار در همین جهت برگزار شد".

اولا اينطور نيست. تاريخ اين بحث در سنت کمونيسم کارگرى برميگردد به سال ١٩٨۶ و شروع مباحثات کمونيسم کارگرى و عضويت کارگرى و سياست سازماندهى ما در ميان کارگران و غيره. ثانيا تغييرات ممتد در کميته داخل حزب و بحثهاى مفصلى که همواره تکرار شده و طرح هاى منصور حکمت عليه اين تاريخ نويسى گواهى ميدهند. ثالثا تاريخ بعدى اين بحث برميگردد به کنگره دوم حزب و بعد کنگره سوم و اسناد آن. رابعا در آخرين سخنرانى منصور حکمت در پلنوم چهاردهم در مورد وضعيت حزب به تفصيل اين جنبه و بى توجهى مفرط حزب به آن مطرح شده است. خامسا فراکسيون کمونيسم کارگرى دستکم از پلنوم ٢۴ و بعدا در پلنوم معروف ٢۶ با طرح و نقشه و چه بايد کرد همين سوال قديمى را طرح کرد و همه ميدانند که با چه واکنشى روبرو شد. ما راهمان را براى دنبال کردن سياستهايمان جدا کرديم. يکسال و نيم بعد٬ بقول حميد تقوائى مجددا اين بحث روى ميزشان قرار گرفته است و او تلاش دارد تاريخ را از همانجا شروع کند. اين حقيقت ندارد. هدفش هم روشن است. نبايد به سوال و معضل طورى پرداخت که ديدگاههاى ايشان را زير سوال ببرد و يا تناقضاتش را با بحث منصور حکمت و ما برملا سازد. مهمتر اينکه بايد اين سوال در سيستم فکرى ايشان جواب بگيرد و ادامه منطقى بحثهايشان باشد. حميد تقوائى تاکيد دارد که "یک جنبه اجتماعی تر و وسیع تر این اقدامات سازماندهی وسیع و علنی فعالین جنبش کارگری و جنبشهای اعتراضی بود که با بحث "تعین بخشی" آغاز شد." عجب! بحث تعين بخشى در بهترين حالت خود گوشه بسيار ناچيزى از بحث همه جانبه و پايه اى و کلاسيک "حوزه هاى حزبى و آکسيونهاى کارگرى٬ در باره اهميت آژيتاتور و آژيتاسيون علنى" است. همينطور همين مباحث در شکل جامعترى در سند فعاليت ما در کردستان مطرح شده است. معلوم است هدف اين تاريخ نويسى چيست. وانگهى بحث "تعين بخشى" که تعينى به  رهبران عملی و بانفوذ کارگران نبخشیده است. فوقش و در بهترين حالت به تعدادی از فعالین سیاسی که بطور واقعی "رهبر" هیچ بخشی از جامعه نیستند تعين بخشيده است. خودتان هم در همين سمينار اذعان داريد که اين سياست به نتايج مورد نظرش نرسيده است.

"مشاهدات"
حميد تقوائى دراين بحث مشاهده خودش را دارد و آن "فاصله میان نفوذ اجتماعی و ابعاد تشکیلاتی حزب" است. اينجا ظاهرا عمر اين مشاهده برخلاف خود بحث دو سال عمر دارد! در صورتى که اين بحث نيز از زمان انشعاب مطرح شده است. مشاهده اينست که حزب اجتماعا جريان بسيار با نفوذى است اما هر روز تشکيلاتش کوچک ميشود! نه فقط کادر نميسازد و ريشه واقعى نميدواند بلکه همان کادرهاى قديمى اش هم پاسيو ميشوند. به زبان حميد تقوائى "در همه سطوحِ سازماندهی، ما این فاصله و شکاف عمیق را شاهدیم"!

يکى نميپرسد که "شکاف عميق" از کجا آمده است؟ چطور ممکن است حزبى از نفوذ و محبوبيت بيحد و حصرى٬ آنطور که خودشان ميگويند٬ برخوردار باشد و جثه اش بشدت کوچک باشد و کادرها و رهبريش کارى براى انجام دادن نداشته باشند! اين خشت اول کج است. خود مشاهده ايراد دارد. متکى به تحليلى واقعى از موقعيت چپ على العموم در جامعه و موقعيت کمونيسم کارگرى على الخصوص و در اينجا موقعيت مشخص ح ک ک نيست. اين مشاهده فرضش را بر بازهم نديدن صورت مسئله قرار داده است. فرضش را بر تبليغات و "شنيدى که چى گفتند ها" و چند فاکت و تحليل سوار کردن حميد تقوائى روى آن قرار داده است. اين مشاهده نيست٬ مشاهده نکردن در همان سطح تجربى و حسى و ساده آنست. حزبى که تئوريش اينست که "با انقلاب ملاقات دارد" و فکر ميکند هر تحرک در جامعه بازتاب ديدگاههاى اوست که پخش کرده و حالا جواب داده است٬ بدون اينکه راسا در جا انداختن٬ جواب اين و آن را دادن٬ در سازمانگرى پراتيک هاى مشخص و تعيين کننده نقشى داشته باشد٬ مشاهده اش هم به همين ترتيب است. از آنجا که سياستهاى تاکنونى در داخل و خارج٬ بقول خود حميد تقوائى جواب نداده است٬ او ايراد را نه در سياستها و نه در پراتيک حزب بلکه در ذهنيت خود حزب جستجو ميکند. از زبان خودش بشنويم؛

"در خارج کشور  بحث حوزه ها را مطرح کردیم و در داخل کشور هم، بحث حوزه ها، حوزه های طراز نوین، مسئله کادرها، کادر و عضو، چطور باید به حزب پیوست و غیره، در دستور کارمان بود و امروز هم همین سیاستها را دنبال میکنیم. اما هیچیک از این اقدامات به آن نتیجه قابل انتظار و منطبق با درجه نفوذ اجتماعی حزب نرسیده است. به نظر من مساله در نفس این سیاستها نیست.  گره کار جای دیگری است  و باید اساس مساله را شناخت . "

خوب٬ قبل از اينکه "اساس مسئله" را پيدا کنيم٬ سوال اينست که چرا این حزب نمیتواند به خودش نیرو جلب کند؟ چرا نه تنها کمونیست نمیکند، بلکه بر عکس به "اکس کمونیست" تبدیل میکند؟ چرا علیرغم در اختیار داشتن دستگاه تبلیغاتی گسترده، تلاشش منجر به جلب رهبران عملی و واقعی کارگران و جنبشهاى پيشرو اجتماعى نمیشود؟ چرا کادرهایش را "رخوت و رکود" گرفته است؟ چرا عملکرد این حزب در همان حد ناچیزی که در میان بخشهائی از جامعه دارد، به سکتاریسم تبدیل شده است؟ پاسخ این است که این سنت دیگری است. سنت کمونیسم کارگری نیست. سنت تامین هژمونی قشر رادیکال سوسیالیست در صفوف اعتراضی طبقه کارگر و جامعه نیست. سنتى پوپوليستى است. سنتى که بايد از بيخ و بن کنارش گذاشت و نه مشغول تعمير آن شد. مضمون همين سوالات و نقد به همين سبک کار براى اولين بار در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست طرح شد و حميد تقوائى خوب از آن اطلاع دارد. اين سبک کار پوپولیستی و غير کارگرى در عمل است. این سئوالات همان سئوالاتی هستند که در نقد سبک کار پوپولیستی مطرح شدند.

اما حميد تقوائى اعلام ميکند که نفس سياستها ايراد ندارند. در ادامه هم همين سياستها را داريم. او ميگويد ايراد جاى ديگرى است. ببينيم کجاست؟ حميد تقوائى از "حلقه گم شده اى" حرف ميزند که ظاهرا علت العلل اين وضعيت است.

"حلقه گمشده"
حميد تقوائى گره اصلى و اين حلقه گمشده را در؛ "تلقی خود حزب از حزب و سازماندهی حزبی" بازميشناسد. يعنى بجاى اينکه بعنوان يک حزب سياسى و يک موجوديت عينى در جامعه٬ مانند هر مارکسيست به بررسى سياست و پراتيک حزب بنشيند٬ معضل را در قلمرو "ايده ها" و در "ذهنيت" حزب جستجو ميکند. اينجا مجددا متد فويرباخى خود را نشان ميدهد. اگر معضلى در ذهنيت کادرها و حزب در مورد موقعيت نابسامان يا دستکم غير قابل قبول حزب متناسب با اوضاع سياسى ايجاد شده٬ اگر آن معضل که اساسا ريشه اجتماعى و پراتيکى و طبقاتى دارد را بتوانيم در همان "ذهنيت" حل کنيم و به همان هارمونى معروف فويرباخى برسيم٬ پاسخ معضل را داده ايم. اين متد هميشگى حميد تقوائى و البته متد کلاسيک چپ راديکال است. حلقه گمشده اى در قلمرو ذهنيت و افق حزب!؟ ميتوانيم بپرسيم که اين حلقه در ذهنيت و افق شما گم بود يا در نگرش انتقادى –پراتيکى و افق کمونيسم کارگرى منصور حکمت؟ آيا شما ميتوانيد با برگشت به تاريخ اين حزب دستکم در ٢٠ سال گذشته و با اشاره مستند به مباحثات منصور حکمت٬ و نه قياس هاى بيمورد٬ اين بى افقى را در تئورى و سياست و به قول شما در "ذهنيت" حزب نشان دهيد؟ پاسخ اينست که مطلقا نميتوانيد. و دقيقا چون نميتوانيد به روش قياسى رو آورده ايد.

قياس حميد تقوائى و حلقه گمشده
حميد تقوائى براى جا انداختن بحث "نقد حزب – پروسه" که اقتباسى از همان بحث قديمى "نقد تبليغ – پروسه" است٬ تلاش ميکند بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت را وارونه کند و در آن قالب  بحث "نقد حزب – پروسه" خودش را قرار دهد. براى اينکار بحث منصور حکمت را هم "ذهنى" و ميکند تا بتواند به "ذهنيت حزب" تلنگرى بزند. او ميگويد؛

"یک جزء اصلی   بحث های منصور حکمت در مورد "حزب و جامعه" و "حزب  و قدرت سیاسی"  طبعا خودِ حزب است و من سئوال ام را اینطور مطرح می کنم که آیا جایگاه حزب در ذهنیت، افق، پراتیک و استراتژی حزب ما روشن و شفاف بوده و اشکالی نداشته است؟ آیا در این مورد حسابمان را با چپهای گروه فشاری کاملا جدا کرده ایم؟ آیا حزب در تفکر و پراتیک ما  سرِ جای خودش بوده و اِشکال فقط این بوده است که ما جایگاه قدرت سیاسی را نمی دیده ایم؟ و یا نقش "جامعه" را در بحث "حزب و جامعه" متوجه نبوده ایم؟ من اینطور فکر نمیکنم."

البته شما حق داريد هر طورى فکر کنيد٬ اما ديگر قياس بيموردتان را هم راسا زير سوال ميبريد. اينجا همان داستان ديروز تکرار ميشود. در متن مجادلات درون حزب٬ بحث حزب و قدرت سياسى براى حميد تقوائى به بحث "حزب و انقلاب" تبديل شد و اينجا هم به بحث "حزب و حزب" تبديل شده است. شما ادعا داريد که حتى توجه حزب به بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت کافى نبوده است. با بحث جايگاه حزب در ذهنيت خودتان و يا "حزب و حزب"٬ داريد حزب را از متن اجتماعى اش بيرون ميکشيد و درخود آن را بررسى ميکنيد. در ذهنيت تان اهميت و جايگاه آن را جستجو ميکنيد. اگرچه ظاهر بحث ادعاى "درافزوده" جديدى را دارد٬ اما حقيقت بحث عقبگرد جديد است. شما در حقيقت تکليف تان را با چپ سنتی روشن نميکنيد٬ برعکس٬ داريد بنيادهاى همان تفکر پوپولیستی و چپ سنتی را در تئورى حزبيت و نگرش به حزب در حزب کمونیست کارگری تحکیم میکنيد.  

اما چرا قياس شما بيمورد است؟ اول٬ منصور حکمت يک کلمه در باره "ذهنيت حزب" در بحث حزب و قدرت سياسى نميگويد بلکه دارد تئورى چپ سنتى را در رابطه حزب و طبقه نقد ميکند. امرى که بسيار پيشتر شروع شده است. دوم٬ شرايطى را که براى قدرتگيرى حزب تبئين ميکند که هم شما و هم حزب حکمتيست همين امروز متاسفانه فاقد آنيد يا از آن بسيار دور هستيد. سوم٬ اتفاقا از تامين همين ملزومات داريد استنکاف ميکنيد و به همين دليل ناچار شديد موضوع را به قلمرو "ايده ها و ذهنيت" حزب ببريد! من توصيه ميکنم تمام علاقه مندان يکبار ديگر بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت را بخوانند تا عميقا متوجه شوند اين قياس تا چه اندازه نامربوط است و دقيقا چرا نسخه اى که پيشنهاد ميکند در تقابل کامل با سياست پيشنهادى منصور حکمت در همين بحث است. اينجا تنها نکاتى از بحث منصور حکمت را بصورت فشرده مى آورم:   
...

"اولين نکته ای که مطرح است اینست که قدرت حزب یا قدرت طبقه؟ اين اولين سؤالى است که کسى وقتى به نتايج اين بحث فکر ميکند، از ما خواهد پرسید. از ما خواهند پرسيد چرا داريد راجع به حزب و قدرت سياسى حرف ميزنيد؟ مطابق تئورى سوسياليستى قرار بود راجع به طبقه و قدرت سياسى حرف بزنيد، شما کمونيستها قرار نيست راجع به قدرت حزبتان حرف بزنيد. قدرت حزب، رسیدن قدرت سیاسی به حزب ظاهرا خلاف تئورى سوسياليستى است. به ما خواهند گفت به دليل اينکه تئورى ميگويد که طبقه کارگر قدرت را از بورژوازى ميگيرد و خود را به عنوان طبقه حاکمه سازمان ميدهد، معلوم نيست که حزب در اينجا چه موضوعيتى دارد و اصلا چرا از "حزب و قدرت سياسى" حرف ميزنيد؟ ... اين يک نکته و يک گوشه تئوريک مساله مورد بحث است که بايد به آن بپردازيم. ما حق داريم راجع به اين مقوله اين طور که امروز داريم حرف ميزنيم، حرف بزنيم و بعد بحث قديمى خود راجع به انقلاب کارگرى، سازماندهى توده‌اى طبقه کارگر، تصرف قدرت سياسى و قيام را دنبال کنيم."

"يک حزب کارگرى با وجود اينکه در ميان کارگران در اقليت است، ميتواند در لحظات تاريخى تعيين کننده‌اى، حرکت اکثريت طبقه کارگر را شکل بدهد، قيام کند و قدرت را بگيرد و نگهدارد و اصلا از اين طريق ميشود به اکثريت تبديل شود. به نظر من اين کار را ميشود کرد. بايد اين طور باشد و گر نه به هر کسى، به هر استاد دانشگاهى که سوسياليسم را خوانده است و میگويد اين کار با چيزى که خوانده‌ام جور در نميآيد و يا هر چپى که ظاهرا از استالينيسم درس گرفته است و به ما میگويد شما در ميان طبقه کارگر يک اقليت ويژه‌اى هستيد و حق نداريد به قدرت دست ببريد، جوابم اين است که تئورى ما از اول اينها نبوده است. جوابم اين خواهد بود: ما هيچ وقت در غياب يک حرکت انقلابى، نميتوانيم اکثريت طبقه را به خودمان جلب کنيم، هيچ وقت نميتوانيم. اقليت انقلابى و کمونيستى طبقه بايد گامهائى را در مبارزه اجتماعى بر دارد که باعث شود اکثريت طبقه به آن بپيوندد. اگر در هيچ جا، جاى پائى نداريد، هيچ دليلى وجود ندارد که کسى به شما بپيوندد. هيچ کس دليلى ندارد به حزبى بپيوندد که برنامه خاصى براى کار مهمى ندارد. توده مردم به کسانى ميپيوندند که برنامه خاصى براى تغيير جامعه دارند. توده طبقه کارگر وقتى شما قيام را در دستورشان ميگذاريد و بعد نميتوانيد از عهده سازماندهى آن بر بيآئيد، ميرود به یک حزب رفرميست ميپيوندند که حداقل ميتواند افزايش دستمزدها را براى آنها تامين کند."

"حزب کمونيست کارگرى در صورتی که حزب بخش مؤثرى از کارگران باشد، در صورتی که بخش اقليت ولى اقليت مؤثر و بُرائى از کارگران، اقليتِ با صدائى از کارگران و اقليت فعالى از کارگران را در جامعه داشته باشد، اگر حزب کمونيست کارگرى حزبى باشد که به اين معنى رابطه‌اش با طبقه کارگر محکم است، برنامه انقلابى دارد و نفوذش را در دوره‌هائى به حدى رسانده است که در سطح اجتماعى و در متن عالم سياست به صورت يکى از بازيگران اصلى صحنه سياست در آمده باشد و اگر اين حزب اين شمّ را داشته باشد که شرايطى را که بحث قدرت سياسى در جامعه باز شده است و به موضوع جدال اجتماعى تبديل شده است، تشخيص دهد، آنگاه ميتواند قدرت سياسى را بگيرد. در غير اينصورت نميتواند قدرت را بگيرد".

"... در نتيجه گرفتن قدرت سياسى يک کار عملى است. به يک معنى بايد بگويم که قدرت سياسى شامل اينها است:

١ - تبديل شدن به يک سنت سياسى و مبارزاتى زنده در درون جامعه و در درون طبقه کارگر. و اين سنت است که تحت هيچ افت و خيزى از بين نميرود. ((به این صورت که)) اگر شما توانسته باشيد يک سنت سياسى باشيد و کمونيسم کارگرى را به يکى از نيروهاى دخيل اجتماعى ((بدل کنید))، يکى از نيروهاى اجتماعى که موجود است و اگر فرضا انتخابات شد ممکن است ١٠ يا ٣٠ درصد آرا کارگران و یا ۶۰ درصد آراء جامعه را به دست بياورد، يک نيروى در صحنه است، جزئى از زندگى مردم و جزء سوخت و ساز سياسى جامعه است، اين کارى است که مستقل از افت و خيزها و مستقل از اوضاع انقلابى و غير انقلابى ميتوانيد به آن مشغول باشيد و تضمين کنيد که اين سنت ميماند و راهش را پيدا ميکند .

٢ -  به عنوان يک حزب باید شرايط و اوضاعى را که براى کسب قدرت سياسى آماده هست، بشناسيد و دست بکار تأمين ملزومات آن بشويد، آنوقت اين شانس را داريد که قدرت سياسى را بگيريد و تبديل به حزب اکثريت کارگران بشويد، به حزب اکثريت جامعه تبدیل شوید. اين مکانيزم اکثريت شدن است، نه بر عکس، يعنى اکثريت شدن مکانيزم کسب قدرت. خيز برداشتن طبقه انقلابى براى کسب قدرت شرط لازم اکثريت شدن در جامعه است و نه بر عکس. اکثريت شدن در جامعه بيرون و در داخل رختکن تاريخ شرط ماندن در گود اصلى تاريخ نيست. اين غير ممکن است. این قوطی بگیر و بنشانی است که بنظرم رفرمیسم، روایت ضد لنینیسم در جنبش چپ رایج کرده است. ((در اینجا بخشی از نوار دقیقا قابل پیاده کردن نیست.))  اين آن چارچوبى است که از هر طرف به آن نگاه کنيد مشخصات ما و پروسه اکثريت شدن ما را نشان ميدهد، نه پروسه تدريجى تکامل تاريخى و در انتهاى پروسه تبليغ و ترويج و همراه کردن از پيشى اکثريت طبقه، که موضع هميشگى چپ تاکنونى بوده است" .

میخواهم چند کلمه در مورد ملزومات اينکه چگونه ميتوان به يک سنت سياسى زنده در درون جامعه تبديل شد و چگونه میتوان برای تصرف قدرت خیز برداشت، صحبت کنم. من تزهاى مشخصى را در رابطه با يک حزب خاص و يک گرايش خاص از کمونيسم طرح کردم، در رابطه با احزاب کمونيستى بطور کلى بحث نکردم. اين ملزومات را بر ميشمارم :

"اولين شرط حضور ما در جنگ بر سر قدرت سياسى اين است که پرچمدار چپ افراطى در درون جامعه باشيم، نه نفر دوم و نه نفر سوم. پرچم چپ افراطى در جامعه، چپ کارگرى در جامعه بايد به طور بلامنازعى دست ما باشد. ما را به عنوان نماينده قيام کارگرى آتى، به عنوان آن شبحى که بر فراز جامعه به پرواز در ميآيد بشناسند. ما باشيم که همه نيروهاى مدافع وضع موجود ميخواهند محکومش کنند. اين حزب باشد که پرچم اعتراض راديکال کارگرى، پرچم مارکسيسم، پرچم انتقاد سوسياليستى به جامعه موجود در دستش است و نه يکى از شرکت کنندگان چپ، بلکه نماينده کمونيسم کارگرى. بعدا ميتوانيم در اين مورد بحث کنيم که چه اندازه در اين راستا پيش رفته‌ايم و يا چقدر هنوز از اين فاصله داريم و يا به کجا رسيده‌ايم" .

"دوم اينکه بايد بخش فعال، قابل مشاهده و ملموس اپوزيسيون جامعه باشيم. اين را در اوايل صحبتم گفتم که بايد از حاشيه سياست برويم به متن جامعه. بايد يکى از چند تا بازيگر اصلى تقسيم قدرت و در اوضاع سياسى در جامعه باشيم. بحث قدرت سياسى فقط اين نيست که آيا ما ميتوانيم دولت را بگيريم يا نه؟ بلکه اين است که آيا ميتوانيم نيروئى در درون جامعه بگيريم که قابل ملاحظه است و بعد در فعل و انفعالات بر سر قدرت به حسابش بياورند و برايش فکرى بکنند؟ اگر طرف ارتش دارد براى اينکه کسى را در انقياد نگهدارد، ما هم بايد نماينده آن نيرو ((در انقیاد)) در جامعه باشيم. حتى اگر نتوانيم تمام قدرت را بگيريم، بايد در درون جامعه بورژوائى نيروئى باشيم که به حسابش ميآورند، و ببینند که "خطر از ناحيه اينهاست". بايد نيرو باشيم، بايد حرف بزنيم، بلندگو دست مان باشد و بايد بخش واقعى اپوزيسيون باشيم. بعدا در اين مورد که حزب کمونيست کارگرى چقدر به اين تصوير نزديک شده است، حرف ميزنيم. من خوشحالم که داريم به اين نزديک ميشويم، هم به اولى و هم به دومى ما نزديک شده‌ايم" .

"سوم بايد حزب آن طبقه باشيم. ميدانم که جرياناتى که کاملا بى‌ريشه هستند ميتوانند تحت شرايط خاصى ريشه بدوانند و بيايند به عنوان يک دار و دسته بى‌ سنت قدرت را بگيرند ولى مجبور هستند که طى پروسه‌اى پايه‌هايشان را روى يکى از طبقات اجتماعى و سنت هاى اجتماعى که در درون آن جامعه هست، قرار بدهند، براى اينکه در جامعه طبقات اجتماعى وجود دارند. نميتوان فقط به عنوان دوازده مرد خبيث و يا این گروه خشن رفت و قدرت را گرفت. بايد سعى کنيد از طرف يک قشر اجتماعى و با کمک آن قدرت را بگيريد. اين طبقه براى ما طبقه کارگر است و اين قشر براى ما قشر سوسياليست و راديکال طبقه کارگر است که از مدتها پيش در مورد آن حرف زده‌ايم. ما بايد بخشى از اين قشر باشيم و واقعا با آن مرتبط باشيم. اين يک گوشه‌اى از رابطه ما و قدرت سياسى است که عملا تأمين نيست. ما در يک رابطه زنده، سازنده و رابطه احساس تعلق متقابل با بخش راديکال و سوسياليست و معترض طبقه کارگر ايران نيستيم. خود اين بخش طبقه خيلى دستش باز نيست که خودى نشان بدهد تا ما بفهميم که چگونه فکر ميکند و چه تمايلى دارد و میخواهد با کی تماس بگیرد. شرايط اختناق اين فرصت را از آنها گرفته است، اما به هر حال بطور ابژکتيو ميتوانيم ببينيم که اين يکى از ضعف‌هاى ما است" .

"چهارم بايد از خود قدرت رهبرى نشان داد. به اين معنى که احزابى که ميخواهند به توده‌ها تمکين کنند، احزابى که به اصطلاح قرار است از توده‌ها بياموزند، احزابى که ميخواهند تمايلات خود طبقه را نگاه کنند و آن تمايلات را انعکاس بدهند، به نظر من شانس زيادى ندارند که به جائى برسند. چون در شرايط سخت، تمايلات عمومى طبقه رو به عقب نشينى است و در شرايط رفاه ممکن است تمايل طبقه يک چيز ديگر باشد. در شرايط وجود يک حزب بزرگ رفرميست تمايل طبقه ميتواند حمايت از آن حزب باشد. بايد آن حرفى را بزنيم که ميتواند طبقه را از جائى که الان هست به جاى ديگرى ببرد. و توانائى اين را داشته باشى که بروى و بياورى و بعد در ناصیه تو ببينند که اين حرفت معقول و عملى است. و اين يعنى قدرت بردن بحث تان به طبقه. يعنى قدرت رهبرى کردن را ميطلبد. اين فقط يک بحث اقناعى نيست، بلکه يک رابطه اجتماعى است. چه کسانی هستند که طبقه را با خود میبرند. رهبران عملی طبقه کارگر چه کسانی هستند؟ چقدر با شما هستند؟ اگر ما بحٽهای زیبایی راجع به قانون کار داریم، شرط اینکه این بحٽها تبدیل به بحٽ هر روزه مجامع عمومی و محافل کارگران شود فقط پرت کردن آن کتاب در مجامع کارگری نیست. ((در اینجا چند کلمه ای قابل درک نیست))  باید کسانی باشند که در بالای چهارپایه حرفهای ما را بزنند. قدرت رهبری کردن هم رابطه ای است در رابطه شعور و توان سیاسی و هم یک رابطه عملی در داشتن سرپلهایی که میتوانند طبقه را به سمت معینی سوق دهند."

....

نکات فوق به اضافه پرچمدارى مارکسيسم در يک سطح جهانى‌تر و يا لااقل يکى از مدعيان و طرفهاى اصلى بحثهاى مارکسيستى٬ ضد مذهب بودن٬ مدرن بودن در روش و فکر٬ مربوط بودن مواضع حزب٬ رهبرى سياسى به معنى اخص کلمه و غيره نکات محورى بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت است. او مطلقا چيزى راجع به "ذهنيت حزب" نميگويد. چون نگرش انتقادى و پراتيکش اساسا او را به اين حوزه نميبرد. اين تنها ديدگاه مفسر و تفسيرگرا و قياسى است که از سوالات و معضلات واقعى پراتيکى کليشه ذهنى ميسازد.

در بحث منصور حکمت٬ که شما آن را "ناکافى" ميدانيد٬ بطور روشنی نقشه راه اجتماعى شدن حزب و استراتژى قدرت سياسى تبئين شده است. در بحث و نقشه راه شما و امثال شما٬ درک و سنت پوپوليستى و استنکاف از تامين ملزومات اين نوع تحزب کمونيستى فرموله ميشود. در بحث منصور حکمت مسئله جلب رهبران عملی کارگران و تحکیم انسجام فکرى گرايش رادیکال و سوسیالیست طبقه و تامین هژمونی اش در کل طبقه حياتى است. تنها راه اجتماعى شدن و تبديل به يک سنت مبارزاتى قوى در درون طبقه کارگر است. در ديدگاه رهبرى ح ک ک اين بحث "قديمى" است! (بحثهاى پلنوم ٢۵) و اخيرا گويا مشکل اينست که درک کارگران فعال از حزب غلط و وارونه است. در نگرش منصور حکمت حزب سياسى کمونيستى کارگران بدون طبقه براى امر کسب قدرت و انقلاب کارگرى معنا ندارد٬ در بحث شما حزب به اعتبار حزب و درک پوپوليستى از رابطه حزب و طبقه فرموله ميشود. اينها از جمله رئوس اختلافات بنيادى کمونيسم کارگرى با گرايش چپ راديکال در قلمرو بحث حزب و حزبيت و قدرت سياسى است.

چند سوال از حميد تقوائى
بطور واقعى و ابژکتيو٬ و نه براى تبليغات و گزارشات درون حزبى٬ رابطه عملى تان با طبقه را بررسى کنيد و دستکم موقعيت و سياست تان را با آنچه منصور حکمت ميگويد مقايسه کنيد. بدون ترديد نتيجه ميگيريد که يک رکن مهم و کليدى بحث حزب و قدرت سياسى را اساسا فاقد هستيد. موضع ضد اسلامى و ضد مذهبى کمونيسم کارگرى را با موضع مسلمانان سابق مقايسه کنيد. ببينيد کجاى کار هستيد. مواضع سياسى حزب و رهبريتان را نگاه کنيد و ببينيد تا چه حد به مسائل سياسى جوابگو هستند. تا چه حد بدرد يک مبارزه واقعى و در جريان ميخورد. و بالاخره تا چه حد "همان مباحث قديمى رهبرى سياسى" را جواب ميدهيد. چقدر سرعت عمل داريد و چقدر جلوى صف مبارزه جارى طبقه هستيد. امرى که در بحث شما با يک چرخش قلم با عنوان "کافى نيست" کنار گذاشته شده است. و بالاخره چه تصويرى از حزب با اين ادبيات و روشهاى برخورد دوره اخير به ميان مردم برده ايد؟ متاسفانه شما تصوير "حزب راديکاليسم افراطى‌، ولى پا روى زمين٬ غير هوائى و بشدت انسانگرا" را به حزب تبليغ شبه راديکال و پادرهوا با ادبياتى آزار دهنده تبديل کرده ايد. و داريد در پس معضلات اين سياستها و اين پراتيک٬ بجاى اينکه در همين سياستها و در همين پراتيک تجديد نظر کنيد٬ مشکل و "حلقه گمشده" را در ذهنيت حزب و کادرهايش ميبينيد. من توصيه ام اينست که هر کادر شما يکبار ديگر بحث کمونيستها و پراتيک پوپوليستى مرور کند و با روش و سبک کار سالهاى اخير حزب مقايسه کند. حتما به نتايج جالبى خواهيد رسيد.

جايگاه حزب و تحزب کمونيستى
حزب کمونيست کارگرى بدنبال درگذشت منصور حکمت در اساس به همين بحث قدرت سياسى و تامين ملزومات آن بازنگشت. تئورى تحزب از هر سو به ديدگاههاى قديمى و در بهترين حالت تئورى حزب لنينى صد سال پيش رجعت کرد. آنهم مدل و ساختار حزب لنينى و نه اراده انقلابى و پراتيکى لنين. حتى زير همان اصول سازمانى حزب زد. تصوير حميد تقوائى از حزب بعنوان "ماشين" در سمينارش در کانادا امروز معلوم شده که فقط بحثى براى جواب به ما بود و گرنه ميبايست لااقل چند قدم در همين تئورى پيشرفت ميکردند. اما خودش امروز اذعان دارد که حزب روى "پر گاه" بنا شده است. اعضاى "تاکتيکى و غير تاکتيکى" و عادى تعريف ميکند و دوباره نقطه سر خط!

براى هر کمونيست انقلابى جدى روشن است بدون حزب کارى اساسى نميتواند پيش ببرد. اين فرض ساده اى است که هر مارکسيست بايد داشته باشد. اما حزب نهايتا يک سلاح استراتژيک در مبارزه سياسى است. يک ابزار است. نه همرديف و هم اهميت کمونيسم. حزب کمونيستى اگر بدرد جنگ مربوطه نخورد مفت نمى ارزد. حزب مهم است و حياتى است به اين دليل که بتواند همان کارى را بکند که بايد يک حزب سياسى و اجتماعى کارگرى در جدال قدرت پيش ببرد. اگر فاقد چنين ملزوماتى است٬ اگر دراين مسير تکانى نميخورد٬ اگر برنامه اى براى کارى در دست ندارد٬ اگر بجاى اينکه سلولهايش در متن جنبش کارگرى و طبقه شکل گرفته باشد٬ بقول منصور حکمت صرفا به اعتبار "مواضع کارگرى" اش "حزب پرولتاريائى است٬ آنوقت هيچوقت حزب سياسى طبقه کارگر نميشود. حزب مهم و قابل توجه و درگير در جدال قدرت نميشود. حتما بعنوان حزبى با آدمهاى شريف ميماند اما حزبى موثر و تعيين کننده در معادلات قدرت و جنگ طبقاتى نميشود. ازاين گونه احزاب به وفور هستند و متاسفانه خيلى هايشان تاکنون نتوانستند يک ليوان شير به سفره کودک کارگر اضافه کنند. فرمولبندى افراطى حميد تقوائى ميخواهد بزعم خودش ذهنيتى را تکان بدهد. از خودش نميپرسد چرا همان ذهنيت کادرها در دوران منصور حکمت٬ چه کسانى که امروز با ح ک ک هستند و يا با احزاب ديگر و يا بيرون آنها٬ عمدتا در بالاترين ظرفيتهايشان ظاهر ميشدند؟ چه بسر اينها آمده که گوشه اى پاسيو و بى حرف و "معضل دار" مانده اند؟ چرا رخوت و رکود دوباره سر و کله اش پيدا شده و ريشه اينها کجاست؟ و شما اگر جوابى اجتماعى٬ روشن٬ دقيق٬ و سرراست به اين بحث ندهيد٬ ناچاريد روى داغ کردن "باورها" سرمايه گذارى کنيد. به بيراهه برويد و از بيراهه بدترى سر درآوريد. به نظر من حميد تقوائى حتى صورت مسئله را بدرستى نميتواند مطرح کند تا چه رسد پاسخى براى آن داشته باشد. و من از اين بابت عميقا متاسفم.

راه حل؛ بازهم تبليغات
حميد تقوائى بنا به نگرش تفسيرگرايانه و غير پراتيک اش که معضل را در قلمرو ذهنيت حزب ميبيند٬ در پاسخ هم به همان قلمرو و تغيير در تبليغات حزبى رجوع ميکند. و البته اينجا به سمتى ميرود که خطر تبديل حزب را به يک فرقه تمام عيار نميبيند. توضيح ميدهم. او ميگويد؛

"برای مبلغ و سازمانده ما به همان درجه ای که نقد سرمایه داری و ضرورت سوسیالیسم مهم و اساسی است، نقد پراکندگی  و ضرورت و مطلوبیت حزب  مهم نیست. از سوسیالیسم میگوئیم اما از همان قدم اول نمی گوییم که برای رسیدن به سوسیالیسم حزب لازم است. ...من تردید دارم که ــ حتی ــ یک درصد رفقای مبلغ و مروج ما در همین سطح و با همین اهمیت اینرا هم بگویند که ما  برای رسیدن به آن جامعه به حزب نیاز داریم و این حزب موجود است ! "

پس راه حل اينست که بگوئيم حزب مهم است. لازم است يادآورى کنم که عين همين استدلال را در پلنوم ٢٧ حميد تقوائى در مورد تبليغ "جمهورى سوسياليستى بعنوان شعار روز جنبش سرنگونى" مطرح ميکرد. ميپرسيد کجا رفقاى ما رفتند و از اهميت و ضرورت و مطلوبيت جمهورى سوسياليستى بگويند؟ آن بحث ها و نتايج آن تاکيد پلنوم ٢٧ هم امروز ظاهرا بدرد نميخورد. يا ظاهرا جواب نداده است. در هر حال معضل "ذهنيت حزب" است! معضل نگفتن کادرهاى حزب است. توجه کنيد؛

"نمی گوئیم  برای نفی جامعه سرمایه داری و رسیدن به سوسیالیسم حزب می خواهیم. اگر می خواهید عملاً کاری بکنید، دیگر به حزب نیاز دارید. وقتی آرمان و هدف شما به یک برنامه عملی، به "چه باید کرد" تبدیل می شود، آنزمان، جلب به حزب و سازماندهی حزبی در راس فعالیتهای شما قرار میگیرد. بدون حزب بقیه حرف ها مُفت است!  اما عضو و کادر حزب ما اینطور فکر نمیکند و اینطور عمل نمیکند" .

بقيه حرفها مفت است!؟ برنامه٬ سياستها٬ قطعنامه ها٬ جنبشها٬ طبقات اجتماعى٬ کمپينها و ... همه "حرف مفت" است. واقعا لازم است تاکيد بر حزبيت و سر و سامان دادن يک حزب سرحال و با حساب و کتاب و مقابله با تئوريهاى ضد حزبى اينهمه افراطى و نامتناسب باشد؟ سوال اين نيست که حزب مهم است٬ ترديدى نيست که حزب مهم است. اما کدام حزب مهم است؟ حزب کدام جنبش مهم است؟ حزبى که جامعه و کارگر و بخش پيشرو آن نتواند بطور عينى به آن متکى شود٬ از آن قدرت بگيرد و قدرتش را به آن متصل کند٬ حزبى که وجودش را نشود مثل اکسيژن در محيط اعتراض راديکال و سوسياليستى طبقه حس و لمس کرد٬ چرا بايد به عرش اعلا و هم سطح آرمانهاى ديرينه بشر منتقل شود؟ اين چه توقع نابجائى است که داريد؟ شما تلقى تان از حزب يک تلقى قديمى سانتريستى است. شما حزب را بعنوان ابزار يک کار معين با اصل اصالت تشکيلات جايگزين ميکنيد. يعنى کارى که همه جريانات غير کارگرى و سيستم چپ راديکال و پوپوليستى کرده است. بعيد ميدانم از منصور حکمت حزبى تر پيدا ميشد. همان منصور حکمت در بحث مبارزه طبقاتی و احزاب سیاسی ميگويد؛

"اصل اصالت تشکیلات، سیاست و تاریخ جاری بیرون خودش را محو نمیکند. برعکس خود نشاندهنده این است که سنت سیاسی ای که این تشکیلات را بوجود آورده مفروض گرفته میشود و تقدیس میگردد. یک تشکیلات ابزار پیشبرد سیاست طبقاتی معین است حتی اگر خودش، مانند مجاهدین، خود را مبدا تاریخ و یک ارزش در خود بیانگارد. تقدس تشکیلات فقط یعنی تمیکن به سیاست خودخودی حاکم به تشکیلات، یعنی پذیرش و مفروض گرفتن و تقدیس موجودیت تشکیلاتی و گسستن از هر نوع محک و ملاک بیرونی و طبقاتی برای آن. اگر دقت کنیم این تقدس تشکیلاتی و گسستن از هر نوع محک و ملاک بیرونی و طبقاتی برای توضیح حقانیت تشکیلات، خود یک سنت کار سیاسی بورژوازی است. برای کمونیسم کارگری اگر سازمان ارزش دارد برای این است که دارد در یک تاریخ واقعی، در یک جدال وسیع اجتماعی به نفع طبقه کارگر نقش بازی میکند. هر لحظه که تشکیلات دیگر ابزار این مبارزه اجتماعی نباشد، و لاجرم ابزار امر دیگری بشود، تمام ارزش خود را برای کارگر و کمونیست از دست میدهد" منصور حکمت اوت ١٩٩٠

تا اينجا نگرش پشت "حزب و حزب" و حزب درخود روشن شده است. اما ببينيم توصيه و راه حل حميد تقوائى چيست. واقعا با شناختى که از حزب و ظرفيتهاى آن داريد٬ فکر ميکنيد فردا مبلغين تان در مقابل مردم چه خواهند گفت؟ اگر استدلال خود شما – يعنى فرموله ترين شکل بيان بحث را- در مقابل مردم و کارگران بگذارند٬ اين را ميگويند؛

"اینجاست که بنظر من، ما اگر واقعاً این درک را داشته باشیم، آنوقت منتقل اش هم می کنیم. آنهم با زبان کاملاً تعرضی و کاملاً هم طلبکار! هر کسی، از فعال ترین رهبر کارگری و غیره که جلو آمد، همین را جلو اش می گذاریم که  بدون حزب در سیاست به جایی نمی رسی! در تصرف قدرت سیاسی به جایی نمی رسی! این طبقه کارگر حزب خود اش را دارد که به آن می گویند حزب کمونیست کارگری و تویی که بیرون هستی، با طبقه کارگر نیستی و نه بر عکس! من با طبقه کارگرم! این حزب  هفده سال است و این جنبش سی سال است که طبقه کارگر را نمایندگی می کند و شما که با این حزب و با این جنبش نیستی، هیچ ربطی به کارگر نداری! بحث همین است. همینطور باید گفت. با این هم کاری ندارم که دست ات پینه بسته است یا نه و یا در چند اعتصاب در چند کارخانه دخیل بوده ای! اگر با حزب نباشی، فوق اش یک اکتیویست جنبش صنفیِ کارگری باقی می مانی که در سیاست کلاه ات پسِ معرکه است! چون با حزب نیستی. حزب ات را نشناخته ای! چون هفده سال است که این حزب هست و فعال است و مبارزه می کند و تو تازه داری این بحث ها را با من می کنی! "

واقعا فکر ميکنيد اگر اينطور حرف بزنيد آنها جذب حزب ميشوند؟ اگر اين باور شماست من ديگر کارى از دستم ساخته نيست. فقط ميگويم يک سرى از اين نوع تبليغات با وارياسيونهاى مختلف و درجه تحکم متفاوت و از خود تعريف کردن هاى نابجا٬ بسرعت غير قابل باورى تصوير مجاهد دوم را از حزبتان ميان جامعه ميبريد. اينکه "راه حل سرنگونى پيوستن به حزب است" و تکرار هر روزه اينکه "من رهبرم" که اينجا نشسته ام٬ اگر موثر بود٬ تاکنون تعداد ديگرى که صبح تا شب پيام ميدهند و خود را "رهبر" ميخوانند٬ از مجاهد تا سرهنگ فلانى و ميرزا فلانى رهبر "حق و عدالت" رهبر مردم شده بودند! مسئله جامعه اين نيست که از ميان نمايش ملکه زيبائى "رهبران" يکى را برگزيند که بيشتر ادعاى رهبرى دارد. شما تنها حزب را غير اجتماعى تبئين نميکنيد بلکه همين نگرش غير اجتماعى را به مقوله رهبرى بسط ميدهيد. رهبرى مقوله اى اجتماعى و سياسى و طبقاتى است. راه تامين اش هم همين است. رهبرى مقوله اى در قلمرو "ايده و ذهن و ادعا و متافيزيسم" نيست. واقعا خود شما و هر کدام از کادرهاى حزب اگر جاى کارگرى باشيد که اعتصابات مهم را هدايت و رهبرى ميکند و سراغ يک حزب به بدليل نام کارگر و کمونيسمش مى آيد تا با هم بتوانند کارشان را پيش ببرند٬ و به هردليلى از جمله ترس از اختناق و يا حتى درک ضعيف از جايگاه تحزب به حزب نپيوسته است٬ اينگونه با شما حرف بزنند٬ اصلا پشت سرتان را نگاه ميکنيد؟ بعيد ميدانم. آیا بلشویکها که جريانى کارگرى بودند اینگونه با کارگران صحبت میکردند؟ آیا بلشویکها به آن اکثریت نمایندگان شوراهای کارگری که حتی پس از دوران انقلاب فوریه به منشویکها و اس آرها رای میدادند، اینگونه برخورد میکردند؟ سياست شما مقابله با حزب گريزى نيست. بلکه وارياسيونى جديد از سنت پوپوليستى و شبه مجاهدینی و عميقا غير کارگرى است که دارد جاى خود را در نگرش و سياست ح ک ک باز ميکند. نتايج چنين سياستى بيشتر از وخيم اند.

حزب گريزى
حميد تقوائى تلاش کرده است براى بحث حزب گريزى ريشه هاى اجتماعى و نظرى هم بيابد. از جمله به مسائل بديهى و پيش و پا افتاده اى مانند ديکتاتورى و شکل نگرفتن سنتهاى حزبى در جامعه ايران٬ حزب گريزى ناشى از آن٬ برج عاج نشينى روشنفکران اشاره کرده است. همينطور بازتاب اين ديدگاهها را در ميان چپ به نگرش گرفتن قدرت بدست خود طبقه کارگر عنوان کرده است. اين نکات دستکم براى سنت کمونيسم کارگرى نکاتى نيستند که به اهميت بحث بيافزايند. نکته ديگر اينست که کمونيسم در فرصتهاى محدودى که داشته است توانسته است وسيع ترين نيروها را به حزب در شرايط بشدت نامساعد جلب کند. وانگهى همان حزب گريزها در دوره اى که سياست داغ ميشود و اوضاع تغيير ميکند٬ کرور کرور به سياست و کار متشکل ميپيوندند. همان حزب گريزها دهها و صدها سازمان و حزب درست ميکنند. وقتى هم دوره شکست است همه فرهنگى کار و "مستقل" ميشوند. تعداد بسياريشان همين امروز يا راسا و يا در ائتلاف نانوشته با جريانات ديگر در صدد گرفتن قدرت سياسى و يا شرکت در آن هستند. مسئله حتى فرهنگ غير حزبى مردم به معنى وسيع کلمه نيست. دوره امروز با دوره قبل از انقلاب ۵٧ تفاوتهاى ماهوى دارد. اين يک جامعه انقلاب کرده است. دوران سرکوب درست است مردم و کارگران را محتاط کرده است٬ اما ديگر مدتهاست که جامعه ايران به کار متشکل در اشکال مقدور آن رو آورده است٬ و با رويدادهاى سياسى سالهاى اخير٬ جانبدارى سياسى و حزبى گسترده تر است. ترديدى نيست که احزاب با مانع اختناق جمهورى اسلامى سير رشد خطى  ندارد و روآورى وسيع به احزاب سياسى درگير و مهم جامعه تنها زمانى اتفاق مى افتد که اين انتخاب  تاريخا ناگزير شده است. نکته اينست که کمونيسم٬ اگر کمونيسم کارگرى باشد٬ بايد قادر باشد که سنتى بسازد و طورى فعاليت کند که در هر شرايطى٬ انقلابى و غير انقلابى٬ نيروى مهمى باشد. عقايد و فرهنگ سياسى و شعارهايش بدست گرفته شود و تعلق قلبى و هوادارى از آن در جامعه محسوس باشد. چنين احزابى در دوره اى که "نوبت آنهاست" تصاعدى و انفجارى رشد ميکنند. تمام بحث اينست که بايد آن حزب باشيد تا روز خودش هم به آنجا برسيد. اگر آن حزب نباشيد با تبليغ "من رهبرم" و "تو حزبى نباشى هيچى نيستى" به هيچ جائى نميرسيد.

هواداران تاکتيکى با افق "سرجوخه"
يک نکته ديگر بحث حميد تقوائى تقسيم اعضا به هواداران يا اعضا تاکتيکى و غير تاکتيکى است. دومى کسى است که "جذب" حزب شده و اولى هنوز در مرحله "جلب" مانده است. اين دومى افقش محدود است و بقول حميد تقوائى افق "سرجوخه" را در يک گوشه جنگ دارد. اين تقسيم بندى کاذب مثل کل بحث٬ دردى از سوال اين حزب دوا نميکند. با معضلى روبرو شدند و نميتوانند راه حل درستى برايش پيدا کنند و بجاى آن به اين تقسيمات غير کمونيستى رو آورده اند. زمانى حميد تقوائى در مقابل بحث حزب و شخصيتها عنوان ميکرد که اينها "کوتوله هاى سياسى" هستند که به اعتبار "فيل" معنى دارند. بدون حزب هيچى نيستند. امروز همين ديدگاه را به "سرجوخه و تيمسار" ارتقا داده است.

من بى افقى و محدوديت افق را ميفهمم و راه حل آن مارکسيست شدن کادرها و ايجاد مکانيزمى است که بتوانند مستمرا در حيات سياسى حزب دخالت فعال کنند و در پيشروى حزب نقش ايفا کنند. اما واقعا در حزبى که ادعاى انسانيت و برابرى و غيره ميکند٬ چرا بايد هر نقدى به هر دليلى به کوچک کردن يک طرف و بزرگ کردن خود تبديل شود؟ آيا فردا در حزب افق همديگر را با مثال "تيمسار و سرجوخه" توضيح نخواهند داد؟ اين نوع ادبيات تنها در نسل امروز آنتى پاتى ايجاد ميکند. کسانى که جانشان از اين همه بيحرمتى به لب آمده قبول نميکنند که چنين تصويرى از آنها در يک مبارزه کمونيستى و انقلابى وجود داشته باشد. ظاهرا اينها براى ح ک ک سوال نيستند. و بالاخره هستند هميشه تک و توک آدمهائى که نه فقط سرويس ميخواهند٬ بلکه به هر چه حزب کمونيستى و حتى خانواده منصور حکمت هم فحش ميدهند تا به شکلى اپورتونيستى و کلاشانه امرشان را پيش ببرند. جواب اين بيزنس من ها را که ظرفيتهاى خطرناکى هم دارند بايد جاى مناسب و در قواره خودشان داد. 

حقيقت "نقد حزب ــ پروسه" 
اين بحث در پاسخ به کمبود و حقيقتى در ح ک ک مطرح شده است. همانطور که در ابتداى مطلب اشاره کردم٬ معضلى واقعى مجددا گريبان حزب شان را گرفته است و مجددا پاسخى غير واقعى ميخواهد اين دست انداز را رد کند. "پاسخى" که اولين نتيجه اش دادن تصويرى فرقه اى از حزب شان به جامعه است. ح ک ک با معضلاتى که ويژه امروز هم نيست روبرو است و نميداند چگونه به آن پاسخ دهد. مثل بحثى که در مورد "هواداران تاکتيکى" شده است٬ يا بحثى که در مورد "رابطه فرد و حزب" مطرح ميشود٬ يا اينکه شکايت ممتدى که چرا اين فعاليتهاى غير حزبى منجر به تقويت حزب نميشود و اگر هم در قلمرو خودشان ايده هاى حزبى را در شکل کمپين ها منتشر ميکنند افرادشان کمتر حزبى هستند٬ يا خود را مستمرا در مقابل حزب تعريف ميکنند. چرا شرکت کنندگان در جلسات تعدادشان کمتر و کمتر ميشود٬ چرا آکسيونها مثل دوره سابق جمعيت قابل توجه ندارد٬ چرا کمونيسم حزب شان هر روز رقيق ميشود٬ و مهمتر اينکه چرا در جنبشهاى اجتماعى و اساسى جامعه رد پائى قابل قبولى ندارند و بعضا اساسا ندارند؟ آيا با اين رهبرى بى حرف و ساکت و منتظر ميتوانند کارى بکنند؟ سوالاتى از اين دست و با اين مضامين که تعدادشان هم ابدا کم نيستند٬ و به قول حميد تقوائى در تمام سطوح شکاف عميق وجود دارند٬ همواره در مقابل کميته ها و ارگانهاى حزبى شان قرار ميگيرند.

اين معضلات يک چتر عمومى دارد و آن فقدان يک سنت حزبى قوى کمونيستى کارگرى است. سنتى که ويژه اين جريان باشد و با خصوصيات اين جنبش خوانائى داشته باشد. سنتى که قابليت بازتوليد شوندگى٬ رشد٬ شادابى٬ آزاد منشى٬ تحزب داوطلبانه و آگاهانه مارکسى و کارگرى را داشته باشد. منصور حکمت با مباحث متعددى تلاش کرد اين سنت را بسازد. متاسفانه بعد از او اين بحثها به يک سرى قرار و بايد و نبايدها تقليل يافت. سازش حزب در هر مقطع بدليل نقاط ضعفش با اين گونه نگرشها ادامه پيدا کرد و تدريجا به يک فرهنگ سياسى مسلط تبديل شد. حميد تقوائى بخاطر بينش اش از ديدن معضل عاجز است٬ نمیتواند دست به ريشه ببرد و لاجرم معضل را در افراد و ذهنيت آنها جستجو ميکند. يک دليل پايه اى اين نگرش حميد تقوائى مباحث ديگر او هستند. او ناچار است بحثى در "امتداد" بحثهاى سابق طرح کند تا شايد وضعيت موجود را نگهدارد و در عين حال تکانى به آن بدهد. اين نميشود. آب در هاون کوبيدن است. شما اگر صورت مسئله را نشناسيد و هر روز دنبال اين و آن کمپين و اخبار و رويدادها و جنگ اينترنتى و وبلاگى و ميدان دادن به زبان و ادبيات سطحى در برخورد به مخالفين برويد٬ لذا "قهرمانان" اين سنت از حزب سهم خودشان را مطالبه ميکنند. مگر ميشود حزب و مناسبات حزبى و فعاليت حزبى براين اساس باشد و بعد براى پيامدها و معضلات ناشى از آن نسخه تنوير افکار و ذهنيت را پيچيد؟ معلوم است که جواب نميدهد و در هر حلقه اين سوال با قدرت و معضلات بيشترى طرح ميشود. شما بجاى سوسياليسم و تلاش سوسياليستى و هدف کمونيستى تان که هنوز روى کاغذ آن را داريد٬ تماما سرنگونى خواهى را گذاشتيد. شما بجاى برگرداندن سرها به معضلات سازماندهى و تامين رهبرى در جامعه و مقابله بيوقفه با جنبشهاى اجتماعى راست تماما شعار و تبليغات و سکوت در مقابل راست را گذاشتيد. شما بجاى ايجاد يک سنت مدرن کمونيستى حزبى دست در انبان ديدگاههاى قديمى و غير موثر چپ راديکال کرديد. شما بجاى تبديل شدن به حزب سياسى کارگران در جدال قدرت به حزب تبليغ و ترويج و حرف نداشتن تبديل شديد. شما بجاى مقابله قاطع با مذهب و استفاده از نفرت ضد اسلامى جامعه به حزب مسلمانان سابق با مواضع بشدت راست تبديل شديد. شما بسيارى از پروژه ها و کارهائى که بايد اين حزب انجام ميداد را اساسا کنار گذاشتيد و هر روز سياست انقباضى را پيش گرفتيد. شما بجاى دخيل کردن رهبرى و کادرها در ظرفيتى که انتظار از آنها ميرفت و شايسته عنوان رهبرى يک حزب کمونيستى کارگرى است٬ همه را با سياستهايتان خانه نشين کرديد و کسى ديگر دل و دماغى براى کار ندارد و صرف و بخشا در پلنومها حضور بهم ميرسانند. شما بجاى پاسخ اصولى و روشن به معضلات عديده يک حزب سياسى٬ که اساسا بايد انعکاسى از مسائل جامعه باشد و پاسخى اجتماعى و استراتژيک بگيرد٬ داريد معضل را در دورن خود و در اذهان افراد جستجو ميکنيد. اين مثل تزريق داروى غلط به بيمار است که اگر او را نکشد حتما خطرات جدى برايش ببار مى آورد. و بالاخره شما بجاى اينکه بعنوان حزبى که لااقل با تحليل خودش "نماينده جنبش سرنگونى است" و "با انقلاب ملاقات دارد" و بايد دستکم براساس همين ديدگاه خودش آخر کارى بکند و مشغول بسيج و سازمانگرى و جنگ روزمره با رژيم اسلامى باشد٬ با بحث "نقد حزب – پروسه" آب پاکى روى دست همه ريخته ايد. ميگوئيد؛

"اگر اهمیت و ضرورت وجود حزب را نفهمیم و آنرا بخوبی در پراتیک مان پیاده نکنیم و آنرا بر تبلیغ، ترویج و سازماندهی مان ناظر نکنیم آنوقت، بنظر من از رهبری و سازماندهی جنبش سرنگونی و انقلاب نیز سخنی در میان نخواهد بود!"  

يعنى جواب شما به هر کسى که فرضا ضرورت تامين رهبرى و سازماندهى را تاکيد کند اينست که "اهميت حزب را نميفهمى!" پاسخ خوبى است! معلوم نيست چرا کسانى که عمرى حزبى هستند هنوز اهميت حزب و حزبيت را نفهميدند! متاسفانه در حزب کمونيست کارگرى و حزب حکمتيست مدتهاست که ديگر عمده کادرها و رهبرى آن نه نظر ميدهند و نه بحثى ميکنند و نه چيزى ميشود از آنها ديد. بنابراين نميشود فهميد که واقعا نظر بقيه هم چيست و راهشان براى معضل امروز حزب شان چيست. اما ميشود فهميد که وضعيت امروز آنان نتيجه کدام سياستها است.

موخره٬
بطور خلاصه٬ بحث "حزب – پروسه" حميد تقوائى بحثى براى سرجا گذاشتن مکان و اهميت تحزب کمونيستى نيست. بحثى در امتداد مباحث قديمى مبنى بر ساختن يک حزب تمام عيار سياسى کمونيستى کارگرى نيست. حتى تلاشى در جهت پراتيک همين سياستها نيست. چون اين امر حياتى ملزومات و سنت کار و نگرش و سياست متناسب با خودش را لازم دارد که حزب کمونيست کارگرى امروز با سنت و سياستهاى پوپولیستی اش نه تنها فاقد آنست بلکه در جهت عکس آن حرکت ميکند. بحث "نقد حزب- پروسه" اين روند معکوس را محکم ميکند. نه فقط اين بحث منشا روآورى به ح ک ک و حل معضلات تاکنونى و امروزش نخواهد بود٬ بلکه موقعيت امروزشان را به موقعيتى لاينحل و غير قابل بازگشت سوق خواهد داد.*